سلام
خيلي خوشحال مي شم وقتي مي بينم يه پست جديد زدي ، هر چند كوتاه ، هرچند پر از نگراني و دلتنگي اشتباه نكن از دلتنگيت خوشحال نمي شم همراهت دلتنگم، اما من با نوشتن سبك مي شم هميشه وقتي مي نويسم نوشته هام رنگ غم داره،رنگ دلتنگي ،خشم، افسوس حتي احساس پوچي و خيلي احساس هاي ديگه اي كه دوستشون ندارم اما با منن و من مجبور به ساز گاري با اونام يا بهتر بگم تحملشون مي كنم . اما وقتي نوشته ام با تمام تلخي هاش تموم مي شه دفترمو كه مي بندم حس خوبي دارم اگه نتونم بگم كه اون احساس هاي ناجور از بين رفتن حتما ميشه گفت كه خيلي كمتر شدن حتما تو هم همين طوري پس بنويس .
غم هاي بزرگ رو هيچ شادي از بين نمي بره و باعث نمي شه كامل فراموششون كرد در تمام زندگي همراه آدمن اما مي شه يه جور ديگه باش كنار اومد به اين فكر كن كه جدايي تون بالاخره به وصل مي انجامه اما اينجا يه اگر داره.
اون كه جاش خوبه عاليه از اين بهتر هم نمي شه اما تو چي ؟ فكر مي كني چقدر مي توني بش نزديك بشي؟ اگه اين قدر دلتنگشي بايد بايد و بايد كاري كني كه تو هم پيش خود خودش باشي در زندگي ابدي نه اين زندگي 4 روزه دنيا كه هيچي نداره جز غم شادي هاي زود گذر و مشغوليات غير واقعي.
به نظرم امير رسالتش اين بود كه سرنخ رو بده دستت خيلي دوست داشته . الكي به عشق هاي دنياي سرگرمت نكرده كه همه چيز يادت بره . يه دلتنگي يه خاطره هميشه يه زنگه خطره واست كه هيچ وقت فراموشش نمي كني . از اين به بعد بيشتر دوسش داشته باش . چون خيلي به فكرته چشم هاي معصومش چشم براهته زيبا و مادرانه.
قلمت شيواست ،احساساتت رقيق و ني وجودت زخمي به همين علت كه خيلي به دل مي شينه پس بنويس براي من كه شايد شايد يه تكوني بخورم به همت والاي تو.
دوست دارم.