سلام
هواي بوسيدنشان در بند بند وجودم مي پيچد ، زيبا،ظريف و كشيده...... سخت است سخت ، بوسه اي در كار نيست ، لبانم فقط شيشه سرد و بي جان مانيتور را حس مي كنند اما عمق وجودم سر شار مي شود از يك حس ناشناخته ، در جدال اشك و حس چشمانم مي سوزد ، بد مي سوزد . اما اين بار نمي گذارم اشكهايم جاري شود ، همان حس ناشناخته لبخند بر لبانم مي نشاند. مي دانم مي داني به زودي بر دستاني به همين زيبايي و ظرافت بوسه خواهي زد هر لحظه بوسه بارانش خواهي كرد براي اويي كه هست و به ياد اويي كه نيست.