مثل من كه همه حرفام رو وقتي ديدمت خوردمو يادم رفت ، شايد چون يه احساس خجالت و شرمندگي باهام بود كه خيلي دوست بيمعرفتي بودم . نميدونم هرچي بود دلم ميخواست فقط نگات كنم !
و اميرعلي كه نديدمش و از اينكه مبادا باز ناراحتت كنم نخواستم عكساشو ببينم ...
و اتاقش كه دلم رو ياد روزايي انداخت كه خيلي سخت بود و من دوسشون نداشتم ...
برگشتم با عشق و شور و انرژي دوباره [رضايت]آپيدم[زبان]راستي ســــــــلام [لبخند]