Lilypie Expecting a baby Ticker هفته دوازدهم ( 78) - هدیه آسمانی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


هفته دوازدهم ( 78) - هدیه آسمانی

حالت تهوع کم کم از بین می رود و نیروی از دست رفته به حالت اول بر می گردد رحم از نقطه ای که در حالت عادی در کف لگن قرار گرفته است به سمت جلو و مرکز شکم حرکت می کند و در این حالت فشار روی مثانه کمتر می شود . حالا قد جنین در حدود 6 سانتیمتر است و از جوانه های دندان تا ناخن انگشتان پا کاملا شکل گرفته است . در طی شش ماه  آینده رشد می کند و بزرگتر و قوی تر می شود تا بتواند زنده بماند . با توجه به گذشتن حساسترین مراحلی رشد ، بعد از هفته ی دوازدهم خطر سقط تا حد زیادی کاهش می یابد .

سلام دلدلک مامان.
دلدلک اسمیه که محمد جواد ( پسر خاله تو ) باهاش صدا می زنم . اینقدر خوشش میاد که نگو . پریروز که داشتم می رفتم خونشون دیدم خودش از پله ها اومده پایین و منتظر منه . به مامانش گفته بود من می رم دم در منتظر دلدلک بشم . هر وقت هم منو می بینه یواشکی با صدای خیلی آروم می گه : حنانه خوبه ؟ مواظب حنانه باش و ... نمی دونم فسقلیه 3 ساله این حرفا رو از کی یاد گرفته؟! چند روز پیشا هم گیر داده بود که به دکتر بگو شکمتو پاره کنه حنانه رو در بیاره . منم گفتم حنانه نه شکیبا .گفت نه حنانه شکیبا رو دوس نداره . می گم خوب امیر علی ، امیر اشکان  . می گه نه فقط حنانه . فکر کنم اگه پسر هم بشی حنانه صدات کنه !
آره دلدلکم این هم از پسر خاله ات . بابایی هم چند روز پیش ثبت نام دانشگاهش تموم شد . مامانی هم از طرف تو و خودش براش یه کیف جایزه خرید . بابایی تصمیم داره تا تو یک سال و نیمت نشده درسش رو تموم کنه . ولی نمیدونی این روزا چقدر برات زحمت می کشه و مامانی رو شرمنده می کنه .
حال مامانی هم خیلی خوبه اون هفته که حالم خیلی بد می شد بابایی می گفت احتمالا چون فهمیده روزای آخره داره تمام زورش رو می زنه و قدرت نمایی می کنه پسرم . ولی حالا فکر کنم زورت تموم شده . یا بهتر بگم بزرگتر شدی ( آخه از جوانه های دندون تا نک انگشتای پات کاملا شکل گرفته ) . آره بزرگتر شدی و مادرتو شناختی وسعی می کنی هوای مامانی رو داشته باشی.
کمتر شیطونی می کنی ؟ راحت باش مامانی من همه جوره دوست دارم . حتی اگه لازم باشه به خاطر وجودت توی دلم نه ماه تمام حالم بد باشه . یا حتی مطلقا استراحت کنم . آخه می دونی  از نظر خاله و بابا و ...  تا حالا اصلا خوب استراحت نکردم ولی این روزا کمردرد شدید گرفتم به حدی که خاله می گفت شاید خانم دکتر بهت استراحت مطلق بده .
ولی اونا نمی دونن . من به خاطر دلدلکم تو اولین فرصتی که گیر میارم دراز می کشم . حتی سر کار . به خاطر تو منی که عمرا عسل نمی خوردم صبحانه عسل می خورم با کره و مربا . کندر که اولین بار با خوردنش ... ولی الان صبح به صبح ناشتا یه کوچولو کندر می خورم ... میوه می خورم . قرآن می خونم ...
همه ی این کارها رو میکنم تا صحیح و سالم بیایی پیشم .  بغلت کنم .  ببوسمت . دستات رو تو دستام بگیر و بو کنم ... 
 
زود بیا مامانی دلم برای دیدنت تنگه .



نویسنده : ری را » ساعت 2:2 عصر روز سه شنبه 87 اردیبهشت 3