Lilypie Expecting a baby Ticker 6/2/1384 - هدیه آسمانی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


6/2/1384 - هدیه آسمانی

سه سال پیش تو یه همچین روزی ( دیروز ) مامان و بابا تصمیم گرفتن که بعد از یک سال با هم بودن بیان و برای هم بودن رو تجربه کنن . همدیگه رو تا حدودی شناخته بودن و فهمیده بودن که می تونن باهم یه سقف بسازن ، برای سقفشون در و دیوار و پنجره ای رو به روشنایی درست کنن ، خوشگلش کنن ، اگه یه روزی بر اثر باد و بارون یا حتی طوفان زندگی مشکلی برای سقفشون پیش اومد با هم تعمیرش کنن .
دست به دست هم دادن و این سقف رو ساختن یه سقف محکم و غیر قابل نفوذ . بعد برای اینکه خستگی شون دربره یه هفته رفتن مسافرت هفته ای به وسعت یک ماه وبه شیرینی عسل که بهش می گن ماه عسل . بعد اومدن و زیراین سقف مشترک یه مهمونی کوچولو ولی فراموش نشدنی ( برای خودشون و مهمونا ) گرفتن . شب که شد مهمونا رو بدرغه کردند ورفتند که دوتایی پا به پای هم و دوشادوش هم زندگی شونو شروع کنن .
باهم قول و قراها گذاشتن . بابایی شد تکیه گاه مامانی ، مامان هم شد همراز بابایی .
زندگی شون شروع شد با همه ی سختی ها و خوشی هاش . اما همیشه زیبا ! با هم مسافرت رفتن ؛ مشهد ، اصفهان ، شیراز ، شمال ...  . بابایی مریض شد ( سنگ کلیه ) ،‌ مامانی مینیر گرفت . بابایی دانشگاه قبول شد ، اما مامانی تو امتحان استخدامی آموزش وپرورش قبول نشد . با و جود اصرار بابایی ، ارشد هم شرکت نکرد . و ماند همچنان اندر خم یک کوچه .  بابایی برای مامانی گلمراد خرید ، شاسخین خرید ؛ مامانی هم براش دوچرخه خرید . اما بابایی با وجود علاقه ی زیادش تو کل این مدت جمعا ده مرتبه هم سوارش نشد . خونه خریدم ، ماشین فروختیم ، مهمونی دادیم ، عروسی رفتیم ...
خلاصه شب ها و روزهای زندگیمون یکی یکی می گذشتن . گاهی خوب ، گاهی بد . ولی همیشه زیبا .
تا اینکه احساس کردیم با وجود اینکه عشق یه جورایی زندگیمون رو گرم کرده ولی داره از یه جایی سرما میاد.گشتیم و گشتیم دیدیم از اون اطاق کناریه اس . فهمیدیم باید پرش کنیم . پر ازاساس اطاق نوزاد . پر از خنده ی دلربای یه کوچولو . گریه های وقت و بی وقتش ، جیغ و دادهای هیجان انگیزش ، تاتی تاتی هاش ، اسباب بازی هاش . ماشین بازی ، خاله بازی ... خلاصه اون اطاق یه دنیا زندگی رو کم داشت . به قول جلال آل احمد تا کی زن و شوهر جلوی روی هم بنشینیم همچو آینه و شاهد فضایی پر ازخالی باشیم ؟  آخر یک چیزی  دراین وسط میان دو آینه باید بدود تا بی نهایت تصویر داشته باشیم . تا ما دوتایی ( که همه ایده آل ها را آزموده ایم ) خودمان را فدایش کنیم !
آره عزیزکم  خدا این ایده آل رو هم به ما داد . در کنار همه ی نعمت هایی که بهمون داده بود . یه امانت زیبا با یه مسئولیت بزرگ . و گفت این هم هدیه ی سومین سالگرد ازدواجتون . حالا دیگه خونتون همیشه گرم گرمه .

 

پی نوشت : راستی دیروز بابایی برای دومین بار زحمت کشیدن ، قدم رنجه کردن و تشریف آوردن داخل اینترنت و یه سری هم به وبلاگ فرزند ارشدشون زدن . از طرف خودم و شما بهشون خیر مقدم می گم !!!



نویسنده : ری را » ساعت 1:38 عصر روز شنبه 87 اردیبهشت 7