Lilypie Expecting a baby Ticker یک پست بلند برای یک مرد کوچک ( هفته شانزدهم 111 ) - هدیه آسمانی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


یک پست بلند برای یک مرد کوچک ( هفته شانزدهم 111 ) - هدیه آسمانی

من یک زنم . زنی حامل یک مرد ! مرد کوچک 13 سانتی که فردا بزرگ خواهد شد از سانت ها و متر ها تجاوز خواهد کرد.فراتر از تصور من پیش خواهد رفت . پیشرفت خواهد کرد روز به روز و لحظه به لحظه ... و زنی دیگر را  تکیه گاه خواهد بود . شاید حتی خود مرا . چه تسلسل جالبی . چه زیبایی بزرگی .

انگار همین دیروز بود که شنیدم یک دانه ی سیب در بطن من بوجود آمده و در حال رشد است یا روزی که گفتند تو 2 سانتی متر هستی ! و حالا می شنوم که 13 سانت ! در عرض 7 هفته 7 برابر  بزرگ تر شده ای!

دیگر طاقت دوری ندارم برای دیدنت بی تابم حالا دیگر می توانم در ذهن تجسمت کنم . یک پسر با چهره ای شبیه پدرت، تپل با چشمهای ریز مهربان ، لبهای قلوه ای کوچک بینی قلمی، با یک شلوارک و کلاه قرمز ... .  حالا می توانم با پسرم ماشین بازی کنم . بعد از شلیک گلوله از تفنگش بمیرم  . و بعد از گلی که در بازی فوتبال به پدرش زده تشویقش کنم . وقتی از مدرسه به خانه می آید در حالی که همه ی لباسهایش خاکی است اول احساس آرامش کنم از دیدنش و بعد یک اخم طولانی برای خاکی وشاید گلی کردن لباسهایش ! از دست شیطنت های پسرانه اش عصبانی شوم ودر عین حال برای موفقیت هایی که می دانم هر روز به دست خواهد آورد خوشحال شوم . حالا دیگر هر روز بیشتر از روز قبل احساس مادر بودن احساس صمیمیت احساس نزدیکی با دردانه ی دلم میکنم . در طول روز چندین مرتبه با هم گفتگو میکنیم .  
از روزی که جنسیتش را به طور دقیق ( البته دکتر گفت 80 % ) فهیمدم ؛ بهتر می توانم با او ارتباط برقرارکنم . با اینکه دلم دختر می خواست ولی بعد از شنیدن جنسیت اینقدر خوشحال شدم که گویا سالهاست در آرزوی یک پسر بوده ام  . همسرم هم که گویا دنیا را به او داده اند . مدام به من می گفت دیدی پسر شد . دیدی من میدونستم که فرزند ارشدم پسره و ... و روزانه هزار بار می گوید مبین بابا مبین بابا !!! و با فرزند ارشدش گفتگو ها می کند . ( که یکی از مهمترین حرفهایش! این است که : تو برگه ی سونو نوشته 2 سی سی ادرار مشاهده شد . آخه تو چجوری از دلت اومد این کارو بکنی با آبروی ما بازی کنی . ومدام به من می گوید که دیگه آب میوه بی آب میوه من هر روز بشینم برات آبمیوه بگیرم که پسرمون این دسته گلا رو به آب بده ؟!!!)

از همه ی دوستان عزیزم که تو نظر سنجی پست قبل شرکت کردن از صمیم دل تشکر می کنم و عذر خواهی از بابت تاخیری که داشتم آخه می خواستم نتیجه تریپل مارکر (تریپل تست بررسی سه مارکر در خون مادر بوده و شامل : استریول آزاد ، ?HCG و آلفا فیتو پروتئین است که در هفته 14 تا 22 حاملگی جهت تشخیص بیماریهای کروموزومی و نقص لوله های عصبی انجام می شود ) رو هم بنویسم ولی چشمتون روز بد نبینه . پنجشنبه غروب رفتیم که نتیجه ی آزمایش رو بگیریم با کلی ترس و لرز و نذر وارد آزمایشگاه شدیم دکترشون نبود . به منشی گفتم که دکتر به من گفته اگه نبودم بگو با من تماس بگیرن که برات نتیجه رو توضیح بدم ... اول منشی خودش با دکتر صحبت کرد صحبتشون کلی طول کشید ولی منشی فقط به من گفت باید بری پیش دکتر خودت . از اضطراب داشتم می مردم بهش گفتم راستشو بگین بیشتر براتون توضیح داد و... خلاصه به قدری اضطرابم آشکار بود که منشی  دلش برام سوخت و مجددا شماره ی دکتر رو گرفت و گوشی رو داد به من .  به دکتر گفتم چرا باید نتیجه رو نشون دکتر خودم بدم ؟ دکتر در کمال خونسردی و آرامش گفت چیز مهمی نیست نتیجه ی دو تا از آزمایش هات کاملا نرمال بوده ولی یکیش احتمالا نزدیک به مرزه و باید با دکترت صحبت کنی . منو می گی از آزمایشگاه گریه کردم تا سر خاک بابام . بعد اونجا دوباره یک سری دیگه. بعد خونه ی خواهرم . حرفای همسر بیچاره ام هم آرومم نکرد . تا اینکه خواهرم ازطریق یکی از همکاراش شماره ی خواهر دکتر رو پیدا کرد . بعد از کلی جریانات که تونستیم با خواهر خانم دکتر صحبت کنیم با اینکه همسرش گفته بود که الان با هم هستند خواهرشون فرمودن که ما باهم نیستیم اگه پیداش کردم سوالتون رو می پرسم و ...  که واقعا متاسفم برای خودم و  کشورم .وبقیه توضیحاتش هم بماند. خلاصه دو کلمه حرف زدن که خانم دکتر دریغ فرمودن باعث شد من تا شنبه ساعت 3 از اضطراب همه جور فشاری به بچه ام وارد کنم . دوباره با کلی نذر و نیاز  وارد مطب شدیم . همینکه جواب آزمایش رو می خواستن برام تو ضیح بدن گفتم خدایا فقط تو حرفاشون کلمه ی سقط نباشه من 100 تا هم صلوات اضافه می کنم به 7 مرتبه جمکران و ...... تا اینکه نتیجه ای که خانم دکتر اعلام کردن این بود که هیچ مشکلی نداری !!!
که من و خواهرم بعد از شنیدن این جمله تا یک ربع فقط اشک ریختیم !
وقتی داشتیم از خونه راه می افتادیم  من یه هزار تومانی به خواهرم بدهکار بودم که بهش دادم ولی خواهرم همون لحظه تو دلش نذر کرده بود که اگه مشکلی نبود  این پول رو بده به اولین محتاج برای سلامتی امام زمان . و همینطور پول رو تو دستش نگه داشته بود تا لحظه ای که از مطب اومدیم بیرون به من گفت این پول رو نذر کرده بوده ( البته بماند که هم خودش و هم شوهرش کلی نذرهای دیگه هم از قبل کرده بودن ) . پول همچنان تو دست خواهرم مچاله شده مونده بود که رسیدیم خونه ی مامان . خواهرم داشت پول مچاله شده رو باز می کرد که ناگهان چشمش افتاد به نوشته ی روی پول با این مضمون : برای سلامتی امام زمان صلوات بفرستید !!! که اگه دقت کنید تاریخش هم دقیقا برای یک سال پیش بوده !
خیلی برامون جالب بود . این پول دقیقا یک سال چرخیده و چرخیده آخرش رسیده به دست ما که انواع و اقسام نذر ها رو کرده بودیم که با اما زمان مرتبط میشه ( صلوات ، جمکران ، پول خواهرم که نیتش سلامتی امام زمان بود و .....   ) حالا دیگه اعتقادم به امام زمان صد برابر بیشتر شده .

خدای من خدای مهربونم به بزرگیت ایمان آوردم . به اینکه مثل یه پدر بالای سرمون هستی و جز خیر برامون چیزی مقدر نکردی ایمان آوردم . به اینکه مثل یه مادر نگران ناراحتی هامونی ایمان آوردم . وبالاخره به اینکه هر کی به عظمتت شک کنه باید مثل من مجازات بشه ایمان آوردم . دوستت دارم از صمیم دل . و می پرستمت عاشقانه . و ممنون از اینکه اجازه دادی من همچنان مادر بمونم !



نویسنده : ری را » ساعت 2:5 عصر روز یکشنبه 87 خرداد 5