Lilypie Expecting a baby Ticker چهارماه وشش روزو اولین ضربه - هدیه آسمانی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


چهارماه وشش روزو اولین ضربه - هدیه آسمانی

حدود سه ساعت پیش در حالی که من تازه از خواب بیدار شده بودم و یه عالمه میوه خورده بودم از جام بلند شدم و روی مبل نشستم یعنی لم دادم . و همینطور به شکمم که نیم متر از خودم جلو تر بود خیره شدم . و به حرکاتی که حس می کردم همون سکسه اس دقت می کردم که ناگهان احساس کردم یه ضربه به دلم خورد . از خوشحالی نمی تونستم چیزی بگم . همسرم اومد نشست پهلوم وگفت چیزی شده که اینجوری داری دلتونگاه می کنی ولی بعد ظاهرا متوجه اهمیت قضیه شده بود که دیگه چیزی نمی گفت وفقط نگاه می کرد. ولی گنجشککمون دیگه فقط سکسکه میزد حرکت نداشت که ناگهان تصمیم گرفت پیش پدرش هم ابراز موجودیت کنه یا شاید هم فقط می خواست اونو خوشحال کنه . شروع کرد به ضربه زدن حالا نزن کی بزن . شاید پنج یاشش تا ضربه زد با فاصله ی چند ثانیه.( دیدید چی شد بچه ام بابایی شد حالا من چیکار کنم تنهایی ) پدر محترم که کلی با هنرنمایی پسرشون حال کرده بودن مدام تشویقش می کردن که بزن بابایی بزن من اینجام از چیزی نترس خودم هواتو دارم . یه جوری پسرشون رو تشویق میکردن که گویا تو استادیوم  دارن فوتبال تماشا میکنن .در حال حاضر اینقدر هیجان زده ام که فقط می تونم بگم که خیلی خوشحالم . همین...
راستی یه چیز دیگه بعد از این اتفاق سریعا مراتب رو به مادر,خواهر و خانم برادرم اطلاع دارم به قول یکی از دوستام مامان ندید بدید! تازه دلم می خواد به مادر شوهرم هم بگم ولی فکر کنم بعدا مامانم بگه که کار خیلی زشتی کردی . به خاطر همین هم فعلا تا این لحظه خودم روکنترل کردم . تازه داشتم به خانم برادرم می گفتم که شبیه به پاشنه ی پا بود که ایشون گفتن شاید هم سرش بوده ولی اینقدر کوچیکه که تو با پاشنه ی پا اشتباه گرفتی .
وای خدای من فکرش رو بکنین فینقیلی  اینقدر کوچولوئه که من سرش روبا پاشنه ی پاش اشتباه گرفتم !!! نه جون من یه ذره فکر کنین...
بازم شکرت خدای خوب خودمون . مادر و پدر .   



نویسنده : ری را » ساعت 10:11 عصر روز چهارشنبه 87 خرداد 22