Lilypie Expecting a baby Ticker هفته 22 و روزمرگی های مادر - هدیه آسمانی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


هفته 22 و روزمرگی های مادر - هدیه آسمانی

سلام گل مادر . همچنان که مستحضر هستی روزهای مادر یکی یکی دارن می گذرن روزهای جذاب حاملگی .که این اواخر با حرکات آکروباتیک تو گذروندنی تر شدن. خصوصا این چند روز گذشته که ضربه ها کاملا محسوس و محکم بودن .ضربه هایی که قدرتمند بودن و سالم و سر و حال بودن فرزندم رو زود به زود به من فراموشکار یاد آوری می کنن.و مهربونی خدا رو برام تداعی . با هر حرکت تو حس می کنم خدا داره با من صحبت می کنه می گه ببین دختر گلم : اینم از نی نی سالمی که می خواستی دیگه چی می خوایی؟!  حال مامانی هم خوبه می شه گفت دیگه خبری از ویار و تنفر زیاد از بوها و ... نیست . وملالی نیست جز قمبلو شدن زیادی دل و سینه ی مادر . که می شه گفت یک صحنه ی بسیار ضایع به شمار می آید در انظار عمومی . ولی این مامان بی خیالی که تو داری و کاری به انظار عمومی نداره تازه بیرون رفتن با دوستان رو مجددا شروع کرده . و فقط به بهانه ی انتخاب وسایل تو یکی دو هفته ای میشه که هر روز بیرونه و الان تقریبا می شه گفت که همه وسایل مهمت رو انتخاب کرده . فقط منتظر سونوی هفته ی بعده که جنسیتت کاملا مشخص بشه .  بعد خرید ها شروع بشه . ولی این عزیز جونت ( مامان مامان ) الان دیگه یک ماهه که هر روز با مامان دعوا داره سر اینکه اگه نمی خواهی خریدت رو شروع کنی خودم بخرم . آخرش هم کار خودش رو کرد و یه لباس پیشبندی که روش پیشی داره همراه با کلاه و جوراب برات خرید . و سریعا طی یک تماس تلفنی به اطلاع من رسوند . به حدی خوشحال بود که فکر می کنم دست کمی از ذوق وشوق من را نداشت هنگام خرید برای تو . آخه من هم برات یه لباس خریدم بماند که از ذوق مردم ... و به همه نشون دادم .... و خودم هزار ساعت نگاهش کردم و قربون صدقه ی تو رفتم تو این لباس و... آخر سر هم برای اینکه عکس العمل بابایی رو ببینم بردم آویزون کردم توی کمد دیواری کنار لباسهای بابایی . فکر می کنم چهره اش دیدنی بوده هنگام باز کردن در ولی من اونموقع خونه نبودم . ولی از اون روز به محض باز کردن کمد می دونم که دلش کلی برای دیدنت قیلی ویلی می ره . و مدام به من می گه وای چه کار جالبی کردی . همش احساس می کنم یه آدم واقعیه !!! همش احساس می کنم وجود داره ... تو این دنیاس ... و از این حرفا . تازه هر وقت هم با شلختگی های لباسهای من مواجه میشه می گه . از این جنین 6 ماهه یاد بگیر  تو از روی این بچه خجالت نمی کشی ؟  ببین چه قشنگ لباسش رو آویزون کرده . نصف توئه . (توی 6 ماهه نصف من 26 ساله ای ؟!!!) مادربزرگت هم طی اخبار رسیده در تدارک لحاف و تشک برای توئه ولی من نمی دونم چرا ؟ آخه اونکه وظیفه ای نداره . همش زیر سر باباته از بس برای مادرش عزیزه ببین تو چی می شی براش ؟!
این بود خلاصه ای از جریانات این مدت . دیگه چیز خاصی به ذهنم نمی رسه . مواظب خودت باش دلم . اینم عکس لباست توی کمد دیواری کنار لباسهای پدر ...  

 

لباس پسر در کنار پدر

نویسنده : ری را » ساعت 2:17 عصر روز پنج شنبه 87 تیر 20