• وبلاگ : هديه آسماني
  • يادداشت : لحظه ديدار نزديك است ( پايان هفته 38)
  • نظرات : 0 خصوصي ، 55 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4      
     

    يکي بود ، يکي نبود .

    يک مرد بود ، که تنها بود . يک زن بود که او هم تنها بود .
    زن به آب رودخانه نگاه مي کرد و غمگين بود . مرد به آسمان نگاه مي کرد و غمگين بود .

    خدا غم آنها را مي ديد و غمگين بود .

    خدا گفت :

    شما را دوست دارم. پس همديگر را دوست بداريد و با هم مهربان باشيد .

    مرد سرش را پايين آورد ، مرد به آب رودخانه نگاه کرد و در آب زن را ديد . زن به آب رودخانه نگاه ميکرد ، مرد را ديد.

    خدا به آنها مهرباني بخشيد وآنها خوشحال شدند .

    خدا خوشحال شد و از آسمان باران باريد .

    مرد دستهايش را بالاي سر زن گرفت تا زير باران خيس نشود . زن خنديد .

    خدا به مرد گفت به دستهاي تو قدرت مي دهم تا خانه اي بسازي و هر دو در آن آسوده زندگي کنيد.

    مرد زير باران خيس شده بود . زن دستهايش را بالاي سر مرد گرفت . مرد خنديد .

    خدا به زن گفت به دستهاي زيباي تو همه ي زيباييها را مي بخشم تا خانه اي را که او مي سازد ، زيبا کني .

    مرد خانه اي ساخت و زن خانه را گرم و زيبا کرد . آنها خوشحال بودند .

    خدا خوشحال بود .

    يک روز ، زن پرنده اي را ديد که به جوجه هايش غذا مي داد . دستها يش را به سوي آسمان بلند کرد تا پرنده ميان دستهايش بنشيند . اما پرنده نيامد . پرواز کرد و رفت و دستهاي زن رو به آسمان ماند . مرد او را ديد . کنارش نشست ودستهايش را به سوي آسمان بلند کرد .

    خدا دستهاي آنها را ديد که از مهرباني لبريز بود . فرشته ها در گوش هم پچ پچي کردند و خنديدند .

    خدا خنديد و زمين سبز شد .

    خدا گفت از بهشت شاخه اي گل به شما خواهم داد .

    فرشته ها شاخه ي گلي به دست مرد دادند. مرد گل را به زن داد و زن آن را در خاک کاشت .

    خاک خوشبو شد.

    پس از آن کودکي متولد شد که گريه مي کرد . زن اشکهاي کودک را مي ديد و غمگين بود . فرشته ها به او آموختند که چگونه طفل را در آغوش بگيرد و از شيره جانش به او بنوشاند .

    مرد زن را ديد که مي خندد . کودکش را ديد که شير مي نوشد . بر زمين نشست و پيشاني بر خاک گذاشت . خدا شوق مرد را ديد و خنديد . وقتي خدا خنديد ، پرنده بازگشت و بر شانه ي مرد نشست .

    خدا گفت با کودک خود مهربان باشيد ، تا مهرباني را بياموزيد . راست بگوييد ، تا راستگو باشد . گل و آسمان و رود را به او نشان دهيد ، تا هميشه به ياد من باشد.

    روز هاي آفتابي و باراني از پي هم گذشت . زمين پر شد از گلهاي رنگارنگ ولابه لاي گلها پر شد از بچه هايي که شاد دنبال هم مي دويدند و بازي مي کردند .

    و خدا خوشحال بود چون ديگر ،

    غير از خدا هيچکس تنها نبود ...

    + بنفشه 
    واي چه اتاقي خوشگلي درست كردي! رنگ مورد علاقه من نارنجي هست و به همراه رنگ سبز حسابي زيبا و جذاب مي شه. خلاصه خيلي باسيلقه هستي خانمي. از صميم قلب براي سلامتي خودت و كوچولو دعا مي كنم.
    واي خيلي قشنگ و با سليقه است. انشاالله كه به شادي ازش استفاده كنه آقا سروش

    salam mamaniye gol.mobarak bashe kolbeye narenjiye pesmalitoon.kheylii ghashange vasayelesh.ishala ke be salamatyo rahaty biyad baghaletoon

    + شيما 
    خيلي وسايلش خوشگل بود

    الهي قربون خودت و اون وسايل خوشگلت بشم من

    انشالله به سلامتي و تندرستي زودي بري و برگردي و زود نيني خوشگلت رو تو بغل بگيري

    مارو بيخبر نزار

    + عسل بانو 
    واي خداي مننننننننننننننن الهي من قربون اين شازده بشم با اين خونه ي خوشگلش ..الهي كه به سلامتي عزيزم ...همه حيزش با سليقه انتخاب شده ...مباركش باشه ...واي خدا من ...لحظه ي ديدار نزديكه قربونت بشم ....الهي خاله قربونش بشه ....واي خدا
    + عسل بانو 
    vhsjd

    سلام عزيزم

    الهي كه به سلامتي پسر گلتو در آغوش بكشي . توي اون لحظه قشنگ براي من و ني ني آسمونيم هم دعا كن . مارو از تولد پسرت بي خبر نذار .

    واي جيگـــــــــــرش...

    چقدر دلم براش پرميزنــــــــــه...

    عشق كوچولو...

    بخاطر ديدن سروش کوچولو هم شده... بايد يه سفر بيام اونجا..

     <      1   2   3   4