سلام ري را جون. من اتفاقي با اين وبلاگ آشنا شدم و آرشيوت رو هم خوندم. واقعا متاسفم عزيزم.
من تازه ويلاگم رو ساختم خوشحال ميشم بهم سر بزنيد.
سلام دوست ماماني!
حالا ديگه بايد از روزهاي بعد مهد كودكي بپرسيد و من خجالت مي كشم اما بايد بهتون بگم كه منم مثل بچه خواهرتون شدم! فكر كنم چشم خوردم، سه روز اولو با شادي و خوشي رفتم مهد، ولي از روز بعد گير دادم كه ماماني هم بايد باهام بياد، خلاصه راضي نشدم و ماماني هم كه قبول نكرد پيش من بمونه واسه همين با هم برگشتيم خونه و از اون روزم من ديگه نمي رم مهد! اصلا تو خونه بيشتر بهم كيف ميده.
سلام مهربان بانو
بله سكوت سر شار از ناگفته هاست.
اميدوارم در سكوت پر از ناگفته هايت آرامش رابيابي وخيلي خوشحالم كه همين جمله رو هم نوشتي
سلام خوشحالم كه نوشتي ، اين قدر خلاصه اين قدر ژرف .
آره سكوت هميشه سريار از ناگفته هاست.
سكوتت قابل احترام و درك.
اما منتظر بهانه اي واسه شكستن سكوتت نباش اين همه چشم انتظار كافي نيست؟؟؟
سخت نگير ، خودت باش .
بيا و با ما باش.
خوبي فدات بشم؟
دلم برات تنگيده
چه خبر؟
متاااااااااااااااااااااااااااااااااااااسفم
اشك امون نوشتن
نميده