خيلي ناراحت كننده بوده و دل خراش، مي فهمم .
من هم ميگم بنويس در مودرش، هر كاري كه سبكت مي كنه انجام بده.
خوش باشي هميشه و منتظر نوشته هاي قشنگت هستيم
سلام فاطمه جان خوبي چه خبر چرا ديگه آپ نميكني ؟
دلم برات تنگيده
خيلي برام دعا كن
فقط مي خواستم بگم از ته دلم دوستت دارم.
سلام گلم
خوشحالم كه هنوز مينويسي
سلام
وبلاگ همسرم http://www.azadeh-mahan.blogfa.com/
اون با وبلاگ شما است از ابتدا تا كنون
سلام بر خواهر مقاومم.
همسرم لينك وبلاگ شمارو برام فرستاد كه بخونم.فقط اشك ها بود كه سرازير شد.من نيز چون شما خاطره اي دارم نه براي مرگ فرزندم كه اميدوارم چنين روزي را نبينم ولي براي فرزند 15 ساله عمويم كه همه چيزم بود و3 روز انتهايي زندگيش را با من بود در تمام لحظات در حاليكه لحظه اي دستگاه تنفس مصنوعي از دهانش جدا نمي شد او سرطان مغز استخوان گرفت .پاي رعناي قد کشيدهاش را از دست نيز داد و در انتها رفت.من نيز چون تو خواهرم شب آخر را از فرط خستگي خوابيدم و صبح با فرياد مادرش از جا برخواستم.ديگر او رفته بود وتنها آخرين نفسش را با من قسمت کرد.
دوباره ناراحتت کردم ولي هدفم چيز ديگري بود اينکه مقاوت را بايد از تو بياموزم که زندگي را دوباره آغاز ميکني بي ترديد کودک از دست رفته تو دوباره متولد شده است واين حقيقت است .مرگ تنها تولدي دوباره است همين وبس .ما بايد بياموزيم آنچه را که بايد بياموزيم.
پايدار باشي و شروعي مستحکم داشته باشي.
ون شدم .....خدا بهت صبر زياد بده عزيزم ....من شاه اميرت رو نديدم ...نميتونم ببينم ......ديوانه ميشم ...
خدايا ..خداوندا ....التماس دارم روي خوشي رو به ر ي ر ا ي من نشون بده ....نشون بده كه حقدر بزرگي ....نشون بده ميتوني بنده ات رو اميدوار كني ....آره خدا ......به ر ي ر ا نشون بده .
ري را جان
چقدر طول كشيد تا اين پستتو خوندم. بس كه سيل اشك منو برد. جگرم پاره پاره شد. تو چي مي كشي؟
خدايا باشد تا زود به زود ري راي ما از شاديهايش بنويسد...