• وبلاگ : هديه آسماني
  • يادداشت : اميرم رفت! بهارم رفت. همه صبر و قرارم رفت ...
  • نظرات : 43 خصوصي ، 146 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    6   7   8   9   10      >
     
    + شادي 

    من از وبلاگ زايمان اومدم اينجا تا خبر شادي بخونم كه .....

    خيلي خيلي ناراحت شدم. من از دلداري بدم مي آيد و شايد تو اصلا نياز به دلداري نداري. قوي تر از اينها داري با هاش كنار مي آيي. مي فهممت وقتي مي گويي مي خوا هي تو حالت خواب يا خلسه باشي يعني چي؟

    عزيزم كاش ميتونستي برامون علتش را بگويي.

    + ندا 
    سلام فاطمه جان . حدود يك هفته اي هست پستت رو خوندم ولي نتونستم كامنت بذارم خيلي وحشتناك بود. برام مثل يه شوك بود واقعا شوك رو تجربه كردم يه دوره ي بي حسي و بي فكري اصلا نمي توني ذهنت رو متمركز كني كه بخواي فكري كني... خيلي سخته خييييييييلييييييييي... الان دوباره پستت رو خوندم و واقعا دلم ميخواد بهت تبريك بگم ..بهت تبريك بگم به خاطر اينكه ايمانت رو از دست ندادي و محكم پيوندهات رو با خداي خودت حفظ كردي و همين طور بهت تبريك بگم به خاطر چنين شوهري كه دل دريايي و روح بزرگي داره خيلي حرف بزرگي زده توي ذهن و روح من كه نمي گنجه. چون واقعا خيلي جاها خوندم كه بعضي آدمها انقدر روح بزرگي دارن كه دنياي زميني رو تاب نميارن و ميرن حتي تو نوزادي اما هيچ وقت نتونستم باور كنم.. من اگر جات بودم الان كارم بدو بيراه به خدا و همه چيز و كس بود واقعا ايمانم رو از دست ميدادم ..... خيلي خبر تكان دهنده اي بود هنوز گيجم ... خدا به آدمهاي مومني مثل شما قطعا صبر مي ده مطمئنم ... مطمئنم .. مواظب خودت و شوهرت باش ...

    هنوز اميدوارم كه حك شده باشي

    كاش بياي و توضيح بدي چرا اينطور شد

    چطور اگه مشكلي بوده تو زمان بارداري با اين سونوهاي پيشرفته 3 و 4 بعدي نفهميدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    + مامي ساتيار 
    چي مي تونم بگم ! جز يه قلب كه داره تو دلم مي تركه و اشكايي كه همين طور جاري و فقط از خدا برات صبر مي خوام
    + دريا 

    درست لحظه اي كه ميخواي يك تومار بنويسي و يك عالمه حرف بزني ، همه چي از ذهن آدم ميره و فقط يك دل دردمند و غمگين ميمونه كه فقط ميشه گفت . . . متاسفم

    ( كه اونم هيچ دردي رو دوا نميكنه. )

    واقعا متاسفم عزيزدلم.خدا مرگم بده نميدوني چقدر ناراحتم.ولي اين حرفاي من دل تورو كه آروم نميكنه.اميدوارم خدا بهت صبر بده گل قشنگم.ميبوسمت.
    + غزال 
    من شمار ونمي شناسم يك دوست ادرس وبلاگتون وداد......................زبانم قاصر است از بيان تاسف.................تنها ارزويم برات صبر است.و بس.......خدا بزرگه ...........در پناهش باشي انشالله.اشكهاي مجال نوشتن بيش از اين رو نمي ده
    + خانوم حنا 
    خدا ميدونه چه حالي دارم ...نمي تونم جلوي اشکامو بگيرم...چه اتفاقي...چطور؟ مشکل چي بوده؟...اصلا هر چي که بوده اصلا نميتونم
    تصور کنم رنجي رو که کشيدي...خداي من...پروردگارا عکس کوچولوت همينجور جلوم بازه و صورتم خيس برات دعا ميکنم از صميم قلبم که خداوند اونقدر رحمتشو روونه دلت کنه و اونقدر برات روزاي خوب بياره اونقدر فرشتهاش دوره ات کنن که اين درد از دلت بره...واي به خدا نميدونم چي بنويسم...نميدونم...
    خدا بهت صبر بده صبر بي پايان صبر جميل صبر...بازم صبر...
    نميتونم اين صفحه رو ببندم ...نميتونم چشم از اين پسرک خواب بردارم...قلبم درد گرفت...
    + هانيه 

    سلام

    من نميخوام دلداري بدم كه از اين دلداريها خيلي بدم مياد

    شايدم من تا حدودي بتونم تو را درك كنم منم بچم تيرماه امسال بدنيا اومد و باكلي ذوق و شوق و انتظار منتظرش بوديم

    تو بيمارستان كه زايمان كردم چند ساعتي گذشت و بجه را نياوردند شيرش بدم تا اينكه شب شد و بخش نوزادانش را كه رفتم ديدم بچم تو يك دستگاهه من سركم را گذاشتم رو شيشه اش و تا دلم خواست گريه كردم بعد گفتند برين دستگاه ان اي سي يو ؟داكنيدوو انتقالش بدين و همه اصفهان را زير ؟اگذاشتيم و جاي خالي نبودوو با هزار التماس تويك بيمارستان جادادند بچم را باآمبولانس انتقالش دادندو گفتند محاله زنده بمونه ريه اش باز نشده و يك دارويي ريختند توريه اش و گفتند شايد ششهاش بتركه ولي بايد اينكار رابكنيم خلاصه هرروز گفتند داره ميره و منم گريه ميومدم اتاقش رانگاه ميكردم لباسهاش و زار زار گريه ميكردم بعضي شبها شوهرم از خواب بيدارميشد وميگفت خواب بچمون را ديدم و گريه ميكرد روزي 3 دفعه آزمايش اي بي جي ازش ميگرفتند خلاصه 32 روز كه براي من سي و دوسال گذشت تموم شد و به لطف خدا معجزه شد من فهميدم كارهاش بيحكمت نبوده

    بدون حکمت داره منم هنوز که ياد اون روزها مي افتم گريه ميکنم فقط صبرداشته باش

    ميفهمم چي ميگي

    سلام ري را جونم

    بهتري؟ كمكي از دستم برمي آد؟ يك لحظه از يادت غافل نيستم به خدا. خيلي دلتنگم از اون روز. شده برام يه عادت. بيام وبتو باز كنم و گريه كنم...

    سلام

    واقعا متاسف شدم .به قدري كه جلوي اشكهام رو ميگيرم تا بتونم چيزي بنويسم .نميدونم چرا اين روزها اينقدر خبراي بد ميشنوم

    خداجونم به اين دوست گلم آرامش وصبر عنايت فرما

    خيلي خيلي متاسف شدم از ديدن اين پستت ري راي عزيز. با اينکه خيلي وقت بود بهت سر نزده بودم ولي وقتي اينجا اومدم تنم يخ کرد. ميدونم هيچ حرفي تو رو آروم نميکنه و حتي من خيلي دورم که بتونم آرامت کنم ولي برات دعا ميکنم که اين دوره سخت رو بگذروني. خدا براي پسرکت جاي بهتري رو در نظر داشته....باز هم متاسفم...

    متاسفم ، ببخشيد نميدونم اين شكلك از كجا افتاد رو مطلب من .

    ازت معذرت ميخوام

    سلام عزيزم

    من براي اولين بار به سايت شما وارد شدم كه با اين خبر ناگوار روبرو شدم واقعاً از ته دل متاثر شدم خدا بهت صبر بده . ولي حتماً يك حكمتي بوده و مطمئن باش كه خداوند باز يك فرشته كوچولو ناز مثل امير علي بهت ميده و صداي خنده هاش و ماما گفتنش فضاي خانه رو پر ميكنه. انشاله

    + ليلا مامان مارتيا 

    تو لايق بودي عزيزم

    تو مادر شدي حتي سختي بيشتري از ما مادرها كشيدي

    خدا خودش بهت كمك ميكنه

    ميدونم دلداري كار مناسبي نيست

    از خدا مي خوام بهت صبر بده

     <    <<    6   7   8   9   10      >