Lilypie Expecting a baby Ticker مرداد 1387 - هدیه آسمانی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


مرداد 1387 - هدیه آسمانی

 این روزها که می گذرد بیش از پیش احساس وابستگی دلبستگی و دلتنگی برایت می کنم . ساعت ها به دلم خیره می شوم و غرق گفتگو با تو ... از روزمرگی هایم برایت می گویم از آرزوهایم از گذشته ام و آینده ات .  تو هم در پاسخ با حرکاتی زیبا دلم را نوازش می کنی . گاهی که دلم گرفته آنچنان ضربه ای نثارش می کنی که هر چه ناراحتی است فراموشم می شود ... گاهی که در میان جمعم چنان خود نمایی می کنی که می شود: من در میان جمع و دلم جای دیگر است... دیگر هیچ از اطرافم نمی فهمم ... غرق در رویای در آغوش کشیدنت می شوم و با تو همراه ... نمی دانم کسی می فهمد حالم را یا نه ! دلم تنگ است برای دیدنت . دلم نمی خواهد به حرفهای دکتر اهمیت بدهم !!! سونولوژیست می گفت همه چیز نرمال است . حتی گفت همین بزرگ بودن بطن ها هم مسئله ی مهمی نیست و مورد شایعی است که ان شاء ا... در سونوی چهار هفته بعد رد می شود . ولی دکترم گفت : این بزرگ بودن بطن ها به تنهایی مهم نیست . ولی چون با بالا بودن حجم مایع آمنیوتیک همراه شده ممکن است مشکل ساز شود ...... ممکن است فرشته ی نازک من بعد از تولد نیاز به عمل داشته باشد ... مگر چقدر توان دارد بالهای زیبایت فرشته ی مادر ؟! مگر چقدر گنجایش دارد دل تنگ من که این جملات ثقیل را بر او تحمیل می کنند ؟! نمی خواهم فکر کنم نمی خواهم بشنوم نمی خواهم ببینم فقط می خواهم از خدایم که هر چه درد و ناراحتی است بر دل و جان من فرود آید و عروسکم در آرامش بماند .
مرد کوچکم می بخشی مادر را که از حالا تو را سنگ صبور می داند . آخر در میان گذاشتن این حرفها را حتی با پدرت صلاح ندانستم . حتی با مادرم ! و تو ناچار شدی سنگ صبور مادر شوی ... و تو ناچاری ناآرامی های مرا دلنگرانی هایم را و اشکهایم را همراه شوی از حالا .... عیبی ندارد گلم زود بزرگ می شوی ... مرد می شوی ! آری می دانم این حرفها را برای دل خودم زدم ولی باور کن دل خودم را فقط به خاطر آرامش تو آرام می خواهم . دوست ندارم اضطرابهایم روی تو تاثیر بگذارند . دوست دارم سرشار از انرژی باشم برایت و تو به خوبی از وجودم تغذیه کنی . بزرگ شوی و مرد .
به قول پدرت دلم روشن است ... دلم روشن است به لطف ومهربانی های همو که تو را به من ارزانی داشت ... دلم روشن است که روزی فرزند صحیح و سالمم را در آغوش خواهم فشرد . ایمان دارم به لطف و مهربانی اش . فقط نمی دانم از چه جلو دار افکار منفی و ضد نقیضم نیستم . جلو دار اضطرابم و گریه ... که البته گمان کنم این هم از برکات حاملگی باشد . سه ماهه ی اول که سرگیجه ،  تهوع ، تنفر بسیار از برخی بوها و در کل حس بویایی بسیار قوی ...ماه چهارم که بسیار ماه خوبی بود : گرفتگی عضلات پا بعد دستها بعد درد شدید کف پا هنگام برخواستن از خواب ، سر درد ، کمی ورم دست و پا و بینی و ... کمر درد شدید در تمام ماهها ... کم حجم شدن مثانه در ماه پنجم و حالا همزمان با آغاز ماه هفتم بسیار کم حجم تر شدنش . کمر درد شدید از همان ماه اول ... یک دل قلمبه که حتی توان پوشیدن جوراب را از من گرفته و حالا روحیه ی زنده و شادابی که دارد تخریب می شود ... تمایل زیاد به گریه کردن ...
با این همه دوستت دارم حاملگی ! چون تبدیلم کرده ای به یک فرد خاص به یک انسان پاک که گاها میشنوم که می گویند برایمان دعا کن بارداری و به خدا نزدیک . می شنوم که می گویند فلانی پاداش زیادی پیش خدا دارد چون زیاد سختی می کشد در این دوران ... می شنوم که می گویند در سایه ی خداوند می باشم . به خود می بالم که خداوند مرا برگزیده برای نگهداری از یک امانت ... مرا قابل دانسته . یکی از زیبایی ها و پاکی های خلقتش را به من سپرده . و با این هدیه ی آسمانی وجودم را مقدس نموده و روحم را ملکوتی .  باشد که قدر دان باشم !
من هم راضی خواهم بود به رضایش . می دانم که او بد هیچ بنده ای را نمی خواهد . مگر می شود یک پدر راضی به ناراحتی فرزندش باشد ؟ ! ایمان دارم که خدا بسیار دوستم دارد . و در لحظاتی اینچنینی که محتاج شانه هایش هستم تنهایم نخواهد گذاشت . برایم ثابت شده .

پی نوشت ها :
_ از دوستان گلم که لطف کردن و سراغی ازم گرفتن ممنونم و شرمنده ام از اینکه چند نوبته مجبورن پست های آشفته ی منو تحمل کنن . چه می شه کرد حاملگیه و هزار جور فکر و خیال و روحیه داغون. همینطور ممنون از مامان تیستوی نازنین که یاد سونوی من بود . جریانش رو که براتون نوشتم ... جنسیت هم پسر اعلام شد .
_ نمی دونم سونولوژیست درسته یا سونوگرافیست ؟!
_ جهت اطلاع دوستان و محض خوشحالی اقوام ( خواهر ، مادر ، همسر و برادر زاده ) من دو روز بیشتر سر کار نمی رم . همسرم آخرش کار خودش رو کرد و زنگ زد به رئیسم و گفت لطف کنین این خانم ما رو مرخصش کنین دیگه و ...
هیچوقت همکارام و کسایی رو که اینجا باشون آشنا شدم رو فراموش نمی کنم . همکارایی که از روزی که فهیمدن من باردارم صفحه ی دسکتاپ رو همش عکس بچه می گذاشتن . مطالب جالب و مفید برام سیو می کردن و حتی لحظه ی کسوف زنگ زدن و به من یاد آوری کردن . همه ی لحظات خوب با اونها بودن رو توی حافظه ام ثبت خواهم کرد و همیشه دوستشون خواهم داشت .
_ یادتون نره برام دعا کنین . سعی می کنم حفظ ظاهر کنم ولی از درون دارم متلاشی می شم .



نویسنده : ری را » ساعت 12:32 صبح روز چهارشنبه 87 مرداد 16