Lilypie Expecting a baby Ticker ری را - هدیه آسمانی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ری را - هدیه آسمانی

می دونی چی شده ؟
مامانی کمر دردای خیلی شدید گرفته به حدی که وقتی می خواد از جاش بلند شه فقط 5 دقیقه جیغ میزنه و تازه با این شرایط یه روزایی مثل دیروز از سر کار می ره خونه ی دوستش بعد سعید ازش می خواد که باهاش بره بیرون و چون نمی تونه بهش نه بگه با وجود کمر درد باهاش می ره . بعد با مهسا می ره فروشگاه پرنیان (البته چون اونجا رو دوس داره با میل خودش میره ) .
خلاصه ساعت 9 شب می رسه خونه . به حدی کمر درد داره که تا به بابایی میرسه میزنه زیر گریه . بعد به بابایی میگه که رئیسم کلی دعوام کرده که تو بااین حالت چرا اینقدر بیرونی از صبح تاحالا . این کمر دردا از علائم سقط هستند و ... کلی دعوا .

بابایی هم به طرز عجیبی مامانی رو که تا حالا به خاطر کمر درد گریه نکرده بود روانشناسی میکنه و می گه : گریه ی تو از کمر درد نیست از عذاب وجدانه . از ناراحتی اینه که هنوز نتونستی بچه ات رو تو اولویت قرار بدی . نگرانی چون اگه اتفاقی بیافته خودت رو مقصر می دونی ( این جمله آخر رو خودم گفتم ) .
ولی من مقصر نیستم من فقط توان نه گفتن ندارم . چیزی که استاد ضرغام همیشه در نکوهشش حرف میزد . و چقدر زیبا و عمیق یکی از همکلاسی هام در این مورد نوشته :

می خواهم فرزندم را نقاشی کنم. نوزاد امروز ما همچون لوح سفیدی است که به هر رنگ که ما پدر و مادر نقاشی کنیم همان گونه خواهد ماند. می خواهم آن گونه در ظرفش بریزم که در آینده حسرت نخورم.
و می دانم اولین قدم موفقیت محبت بی قید و شرط است که سیراب شود آن گونه که برای مهر طلبی ارزش خود را هدر ندهد. باید در یک جمله به او بیاموزم چگونه خود را باور کند، برای مهر طلبی اقدام نکند و خیلی راحت بتواند بگوید نه. چه به پایین تر از خود و چه بالاتر.
می خواهم برای گذشت کردن های مکرر او نه تنها تشویقش نکنم که او را مورد شماتت نیز قرار دهم. و اگر هستند امروز انسان هایی خود خور، بی اعتماد به نفس، شکننده،  ترسو و ضعیف حتما والدینی داشتند که برای چشم گفتن های او ، ایثار و تواضع های بی جا و مطیع بودنش تشویق و آفرینش گفتند و در حقیقت به عدم خودباوری و کم ارزش دانستنش کمک کردند.
و این گونه او آموخت برای رسیدن به تحسین بایستی فرمانبرداربود ، حتی اگر قلبا خودخوری کنی،  باید از خود بگذری تا آفرینت گویند. و این گونه افراد مدام در خود دچار کشمکش هستند و پشیمانی،  که چرا آنجا به همکار خود نگفتند نه. چرا در برابر دوست خود مثلا از روی تواضع به اصرارش پاسخ آری گفتند. چرا به دلیل اینکه اگر به فلانی رسما بگویند خیر دیگر تحسین نخواهند شد و.....
و نمی دانند حتی آنانکه او را به خاطر اطاعتش می پذیرند،  در خود به او پوز خندی عاقل اندر سفیه می زنند و خواهند فهمید
این آری گفتن نه از روی بزرگ منشی و شجاعت است که از روی ترس و خجالت و ضعف است و با او همیشه همان گونه برخورد می کنند که لایقش است.
در حقیقت مورد سوء استفاده ای قرار می گیرد که از دید نویسنده حق اوست. حتی در برابر پدر و مادر و همسر خویش نیز باید محدوده ای برای خود قائل باشد که به کسی اجازه ورود و بازی با آن را ندهد.
و پر واضح است که این گونه افراد برای توجیه خود و کنار آمدن با عذاب وجدان و آرام کردن خود، این نوع تسلیم و اطاعت از کوچک و بزرگ را به حساب تواضع و فروتنی خود می گذارد ویک حس انسان دوستانه ازرشمند.
اما غافل از آن است که در حقیقت ارزش وجودی خود را زیر سوال می برد و به همگان ثابت می کند من مومی هستم در اختیار شما. با من هر آن گونه که می خواهید بازی کنید. من از خود اراده ای ندارم و هرگز هم حق ندارم برای رسیدن به تمایلات درونی ام آنجا که می خواهم در خواست تان را نپذیرم حتی اگر از من دلگیر شوید.
کودک امروز من باید بیاموزد اگر دوستش اسباب بازی او را خواست اگر نگران بود می تواند بدون ترس از واکنش بزرگسالان به او ندهد.

باید بیاموزد اگر فردا دوستش خواست برای خرید با او همراه شود اگر برای استراحت خود برنامه ای داشت به او پاسخ خیر بگوید، حتی اگر از دستش دلگیر شد.
اگر جایی دعوت می شود و او به هر دلیلی مایل به رفتن نیست خیلی راحت و بدون خجالت نپذیرد و هزاران مورد دیگر. و این گونه است که خود را دوست می دارد و دیگران را نیز می تواند دوست بدارد.

 
معصومه فاتح . 



نویسنده : ری را » ساعت 1:45 عصر روز پنج شنبه 87 اردیبهشت 5


حالت تهوع کم کم از بین می رود و نیروی از دست رفته به حالت اول بر می گردد رحم از نقطه ای که در حالت عادی در کف لگن قرار گرفته است به سمت جلو و مرکز شکم حرکت می کند و در این حالت فشار روی مثانه کمتر می شود . حالا قد جنین در حدود 6 سانتیمتر است و از جوانه های دندان تا ناخن انگشتان پا کاملا شکل گرفته است . در طی شش ماه  آینده رشد می کند و بزرگتر و قوی تر می شود تا بتواند زنده بماند . با توجه به گذشتن حساسترین مراحلی رشد ، بعد از هفته ی دوازدهم خطر سقط تا حد زیادی کاهش می یابد .

سلام دلدلک مامان.
دلدلک اسمیه که محمد جواد ( پسر خاله تو ) باهاش صدا می زنم . اینقدر خوشش میاد که نگو . پریروز که داشتم می رفتم خونشون دیدم خودش از پله ها اومده پایین و منتظر منه . به مامانش گفته بود من می رم دم در منتظر دلدلک بشم . هر وقت هم منو می بینه یواشکی با صدای خیلی آروم می گه : حنانه خوبه ؟ مواظب حنانه باش و ... نمی دونم فسقلیه 3 ساله این حرفا رو از کی یاد گرفته؟! چند روز پیشا هم گیر داده بود که به دکتر بگو شکمتو پاره کنه حنانه رو در بیاره . منم گفتم حنانه نه شکیبا .گفت نه حنانه شکیبا رو دوس نداره . می گم خوب امیر علی ، امیر اشکان  . می گه نه فقط حنانه . فکر کنم اگه پسر هم بشی حنانه صدات کنه !
آره دلدلکم این هم از پسر خاله ات . بابایی هم چند روز پیش ثبت نام دانشگاهش تموم شد . مامانی هم از طرف تو و خودش براش یه کیف جایزه خرید . بابایی تصمیم داره تا تو یک سال و نیمت نشده درسش رو تموم کنه . ولی نمیدونی این روزا چقدر برات زحمت می کشه و مامانی رو شرمنده می کنه .
حال مامانی هم خیلی خوبه اون هفته که حالم خیلی بد می شد بابایی می گفت احتمالا چون فهمیده روزای آخره داره تمام زورش رو می زنه و قدرت نمایی می کنه پسرم . ولی حالا فکر کنم زورت تموم شده . یا بهتر بگم بزرگتر شدی ( آخه از جوانه های دندون تا نک انگشتای پات کاملا شکل گرفته ) . آره بزرگتر شدی و مادرتو شناختی وسعی می کنی هوای مامانی رو داشته باشی.
کمتر شیطونی می کنی ؟ راحت باش مامانی من همه جوره دوست دارم . حتی اگه لازم باشه به خاطر وجودت توی دلم نه ماه تمام حالم بد باشه . یا حتی مطلقا استراحت کنم . آخه می دونی  از نظر خاله و بابا و ...  تا حالا اصلا خوب استراحت نکردم ولی این روزا کمردرد شدید گرفتم به حدی که خاله می گفت شاید خانم دکتر بهت استراحت مطلق بده .
ولی اونا نمی دونن . من به خاطر دلدلکم تو اولین فرصتی که گیر میارم دراز می کشم . حتی سر کار . به خاطر تو منی که عمرا عسل نمی خوردم صبحانه عسل می خورم با کره و مربا . کندر که اولین بار با خوردنش ... ولی الان صبح به صبح ناشتا یه کوچولو کندر می خورم ... میوه می خورم . قرآن می خونم ...
همه ی این کارها رو میکنم تا صحیح و سالم بیایی پیشم .  بغلت کنم .  ببوسمت . دستات رو تو دستام بگیر و بو کنم ... 
 
زود بیا مامانی دلم برای دیدنت تنگه .



نویسنده : ری را » ساعت 2:2 عصر روز سه شنبه 87 اردیبهشت 3


درحدیثی از رسول اکرم نقل شده که فرمودند :
هیچ زنی نیست که از همسرش باردار گردد مگر اینکه در سایه ی خداوند عز و جل باشد تااینکه درد زایمان به او برسد که به ازای هر دردی خداوند به او ثواب آزاد کردن بنده ی مومنی را می دهد .
پس وقتی وضع حمل کرد و شروع به شیر دادن نمود ، پس نمی مکد فرزند از شیر مادرش ؛ مگر آنکه نور درخشنده ای باشد جلوی رویش در روز قیامت که همه از اولین و آخرین از آن تعجب می کنند و برای او ثواب زن روزه داری که شبها عبادت خداوند را می کند نوشته می شود و اگر چه روزه دار نباشد برای او ثواب کل روزه ی روزگار نوشته می شود و عبادت شبهای آن .
پس زمانی که فرزندش را از شیر بگیرد خداوند به او می فرماید : ای زن به تحقیق گناهان گذشته ی تو را بخشیدم پس عمل را از نو شروع کن!
مستدرک الوسائل ،ج 15 ، ص 156

 چه خدایی دارم ...
چه  مقامی ... 
چه اسمی ...
                                                         مادر .



نویسنده : ری را » ساعت 1:52 عصر روز دوشنبه 87 اردیبهشت 2


فتوس از نظر شکل و ظاهر کمی شبیه یک میگوی متوسط است . در این زمان اندامهای تناسلی تشکیل می شوند ولی در این هفته از طریق سونو گرافی نمی توان تعیین جنسیت کرد . معمولا بین هفته دهم تا دوازدهم آزمایش CVS انجام می شود . (که خانم دکتر برای من صلاح ندونستن . )

دیروز برای دومین بار احساس کردم که یه نبض کوچولو توی دلم داره میزنه . خیلی لذت بخش بود.اینکه احساس کنی که یه موجود زنده که پاره ای از وجود تو و همسرته توی دلت داره نفس می کشه یا شاید هم شیطونی می کنه مثل باباش . یه لحظه احساس کردم که نی نی دلم داره ابراز وجود می کنه .شاید هم گلگی . فکر کنم می خواست بگه خوب مامانی من گرسنه ام می شه چرا هیچی نمی خوری چرا از همه چی بدت می آد . چرا به فکر من نیستی ؟ تازه گفت اگه اینجوری ادامه بدی به بابایی چقولیتو می کنم مگه نگفته نباید یه مو از سر بچه ام کم بشه . خوب با این وضع غذا خوردن تو که من کچل می شم آخه مامانی .   

دلم براش سوخت . احساس کردم یه جورایی فراموشش کرده بودم . طفل معصومم رو. ولی قول میدم تا دو هفته ی دیگه خوب بشم و همش بخورم. توی کتاب نه ماه انتظار زیبا که خاله شیوا بهم داده نوشته که هفته ی دوازدهم حالت تهوع کم کم از بین می رود و نیروی از دست رفته به حالت اول باز می گردد .فقط دو هفته مونده مامانی .امروز روز آخر هفته ی دهمه .

اونوقت دیگه همه ی توانم رو می ذارم برا تو گنجشککم .



نویسنده : ری را » ساعت 11:12 صبح روز یکشنبه 87 فروردین 25


کودکان وقتی با سرزنش و انتقاد زندگی می کنند می آموزند بی اعتماد به خود باشند. وقتی با خشونت زندگی می کنند می آموزند که جنگجو باشند. وقتی با ترس زندگی می کنند می آموزند که بُزدل باشند. وقتی با ترحم زندگی می کنند می آموزند که به خود احساس ترحم داشته باشند. وقتی با تمسخر زندگی می کنند می آموزند که خجالتی باشند. وقتی با حسادت زندگی می کنند می آموزند که در خود احساس گناه داشته باشند. اما اگر با شکیبایی زندگی کنند بردباری را می آموزند. اگر با تشویق زندگی کنند اعتماد و اطمینان را می آموزند. اگر با پاداش زندگی کنند با استعداد بودن و پذیرندگی را می آموزند. اگر با تصدیق شدن زندگی کنند عشق را می آموزند. اگر با توافق زندگی کنند دوست داشتن خود را می آموزند. اگر با تایید زندگی کنند با هدف زندگی کردن را می آموزند. اگر با صداقت زندگی کنند حقیقت را می آموزند. اگر با انصاف زندگی کنند دفاع از حقوق را می آموزند. اگر با اطمینان زندگی کنند اعتماد به خود و اعتماد به دیگران را می آموزند. اگر با دوستی و محبت زندگی کنند زندگی در دنیای امن را می آموزند.

روانشناسی کودک



نویسنده : ری را » ساعت 11:34 صبح روز شنبه 87 فروردین 24


دیشب یه خوابی دیدم که کمی نگران شدم .  
تعبیرش رو تو اینترنت سرچ کردم.
محمدبن سیرین گوید :

اگر ببیند ادرار همی کرد دلیل کند که او را فرزندی آید که قران ظاهر خواند و عالم و دانا گردد .

چقدر خوبن کسایی که خواب رو خوب تعبیر میکنن . چون خیلی نگران بودم . همسرم امشب ممکنه یه مسافرت یک روزه بره بخاطر مدرک تحصیلیش .
خوشحالم . 



نویسنده : ری را » ساعت 1:54 عصر روز سه شنبه 87 فروردین 20


دیروز عصر 17 فروردین 1387 ساعت 8 با تک زنگ خدیجه که معنی اش این بود که اس ام اس ام رو بخون بیدار شدم .
مضمون اس ام اس این بود : سلام خاله می خواستم بگم اگه فکر می کنی میام حنانه ( شکیبا ) رو میگیرم اشتباه می کنی چون مامانم دلش نمیاد منو زن بده . امیر مسعود .
وای خدای من از خوشحالی داشتم بال در می آوردم . نمی دونم چیکار کردیم که خدا داره اینقدر ما رو مورد لطف قرار می ده .  یه ماه پیش هدیه ی آسمونی ما ، چند روز پیش مطلع شدن از سلامت کامل قلبش و حالا وجود آیه ای از خداوند در وجود خدیجه ...
چیزی که در لحظه ای که جواب آزمایش خودم رو گرفتم از خدا خواستم . و خدا به این زودی جواب داد . فقط مونده دومین خواسته ام : یه هدیه ی کوچولو به زهره .
من و خدیجه تاریخ عقدمون با هم بود من یه شب جلوتر . تاریخ عروسیمون هم تقریبا باهم بود من سه ماه جلوتر . با هم جهیزیه می خریدیم . با هم خونه خریدیم .باهم ماشین فرختیم ما چند ماه جلوتر . باهم تصمیم گرفتیم دیگه نی نی بیاریم من چند ماه جلوتر . با همه غصه خوردیم  و حالا خدا نخواست که شادیمون با هم نباشه .فقط من یه ماه جلوتر . گرچه اون از شادی مامان شدن من حتی اشک ریخته بود و من از شادی مامان شدن اون از دیشب تا حالا ناخودآگاه می بینم که دارم می خندم . و حالا باهم سیسمونی می خریم البته فکر میکنم اون خیلی عجله داره . و یه چیز جالب دیگه : همزمان با قدم این دو تا نی نی بابای شکیبا و مامان امیر مسعود دانشگاه قبول شدن . کاردانی به کارشناسی .
وای چقدر نعمت ...  

از خدا می خوام و خیلی زیاد دعا می کنم که فرشته خدیجه صحیح و سالم پاهای قشنگشو روی زمین بگذاره.......آمین!



نویسنده : ری را » ساعت 1:46 عصر روز یکشنبه 87 فروردین 18


کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید:«می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟»
خداوند پاسخ داد: « از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.»اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه :«اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند
خداوند لبخند زد «فرشته تو برایت آواز می‌خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.» کودک ادامه داد: «من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟»
خداوند او را نوازش کرد و گفت: «فرشته تو ، زیباترین و شیرین ‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنیکودک با ناراحتی گفت: «وقتی می‌خواهم با شما صحبت کنم ، چه کنم؟»
اما خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت: «فرشته‌ات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می‌دهد که چگونه دعاکنی.» کودک سرش رابرگرداند وپرسید: «شنیده‌ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می‌کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ » - «فرشته‌ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی به قیمت جانش تمام شود.» کودک با نگرانی ادامه داد: «اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما راببینم ، ناراحت خواهم بود.» خدواند لبخند زد و گفت: «فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهدکرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.» در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می‌شد.
کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند. او به آرامی یک سئوال دیگر از خداوند پرسید: «خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشته‌ام را به من بگویید.» خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: «نام فرشته‌ات اهمیتی ندارد. به راحتی او را مادر صدا کن

http://iransohrab.ir/content/view/346/31



نویسنده : ری را » ساعت 10:23 صبح روز شنبه 87 فروردین 17


دیروز یعنی 14/1/87  رفتم سونوگرافی . با بابایی با کلی اضطراب .
ضربان قلب طبیعی بود . نی نی مون هشت هفته و سه روزش بود . دوقلو نبود . واندازه اش 18 میلی متر بود .
از مهشید جون ( دوست بابایی ) که پرسیدم گفت یعنی اندازه ی بچه از سرتا پا با دستش هم نشون داد سر اندر پای خودش رو . و من کلی ذوق کردم .ولی خانم دکتر یه جور دیگه بیان کرد . گفت CRL 
یعنی از سر تا دم جنین . بعد عکس یه جنین رو کشید . و یه خط مورب از سر تا دم (!) کشید و گفت به این می گن سی آر ال . که 18میلی متره .
وای خدای من یعنی یک سانت و هشت میلی متر . اگه پاهاش رو هم تو شکمش جمع نکرده بود حدودا میشد 3 سانت !!!
وای خدای من فرشته ی من الان 18 میلی متره کی میشه که بشه 18 سانت یا 180 سانت !
خدایا شکرت . از صمیم دل . مامان و بابا .
اینم از عکس سونوگرافی:

اولین عکس نی نی مون

نویسنده : ری را » ساعت 2:8 عصر روز پنج شنبه 87 فروردین 15


دهن بچه گنجشک
پریشب بابایی به زور داشت به من میوه می خوروند . منم میل نداشتم . هی می گفتم نه و نمی خورم و ... بابایی هم معمولا قبول می کرد و زیاد اصرار نمی کرد . ولی دیشب مثل اینکه آیه نازل شده بود که من این پرتقال رو بخورم . به هر طرفندی دست می زد .می گفت اگه نخوری بهش می گم دوباره شیطونی کنه حالت بد بشه ها . ( آخه پریروز خیلی شیطونی کردی وای خیلی .از صبح تا شب...) آخرش برگشت گفت به تو نمی دم که این بچه طفل معصوم هوس کرده الان هم دهنش رو مثل بچه گنجشک بازکرده . منتظره تا مامانش براش دونه بندازه تو دهنش . دیگه ما رو می گی از خنده روده بر شده بودیم . من و دو تا مامان بزرگ هات .
تازه باز هم کارش رو ادامه می داد همش درباره گنجشک هایی که تو لونه منتظر دونه هستن و دهن هاشون رو باز می ذارن تا مامانشون غذا تو دهنشون بگذاره توضیح می داد و تازه! اداشون رو هم در می آورد . دهنش رو مدل اون جوجه ها باز می کرد و میگفت تو الان همچین حالتی داری .

سونوگرافی
بابایی چند روزیه گیر داده که زودتر برو سونوگرافی و حتما به سونوگرافیست بگو باباش گفته اندازه ی دقیقش رو به من بگید . طول و عرض !!!



نویسنده : ری را » ساعت 1:39 عصر روز دوشنبه 87 فروردین 12


<      1   2   3   4   5      >